باز کن پنجره را
تا دل تنگ مرا بوی بهار
ببرد تا هوسی
تا که ابری نشود خاطر یار
باز کن پنجره را
تا فضا تازه شود از نفسی
بشنود خاطر ما خاطره را
باز کن پنجره را
تا نفس تازه کنم
بنگارم اثری
باز کن پنجره را
تا من وابر بهار
اشک ریزان برویم
در پی رد نگار
کاش از خاطره ها
سبدی برگیرم
بوسه برخاک زنم
سحری درگیرم
شاهد هرشب من
سوخته در اتش من
کاش باران بدرد
پرده خواهش من
باز کن پنجره را
که دل تنگ مرا
بوی باران بهار
لحظه ای باز کند
نخورد غصه دلم
باز کن پنجره را
تا که پرواز کنم تا هوسم
بنشینم به برت
نفسی تازه کنم
فارغ از سردی دی
بپرم رو به بهار
باز کن پنجره را…